پرده باکرتم راکنار زد و...
"رفت"!
پرده باکرتم راکنار زد و...
"رفت"!
آهای فلانی آرام تر ببوس گردنش،میترسم به یاد من لب های تو را به دندان بگیرد...
میترسم بیاد من با تو هم خوابگی کند...
من دختر ایرانی ام،چون خود را آراستم مرا فاحشه خواندند،آرامشک را بوق های ممتد خیابانی بر هم شکست،مرا حرام زاده نامیدند و پارچه ای روی سرم کسیدند تا تو تحریک نشوی!
وقتی گفتم پاکم مرا دروغگو خواندنند،خواستم دست از زندگی بکشم گفتند از ترس آبرو بود،خندیدم و به من گفتند اغواگر،هم جنس هایم بیمار میشوند و آزرده تا تو به کام برسی،گفتند شکر کن بخاطر آزاذی ات،گفتم خدایا شکرت من یک دختر ایرانی آزادم!!!!